روز یک شنبه 30 نوامبر است، سالروز درگذشت استاد (عبدالباسط محمد عبدالصمد)
(عبدالباسط) نامی است که برای هر مسلمان در سراسر جهان، آشنا و پرآوازه است. صوت سحرانگیز او، موهبتی آسمانی بود که خداوند به آن بنده صالح خود ارزانی داشت؛ صدایی که به حق آسمانی بود و معجزه میکرد.
استاد (عبدالباسط محمدعبدالصمد) در سال 1306 ه. ش (1927 میلادی) در روستای المزاعزه یکی از توابع شهر ارمنت در استان قنا در جنوب مصر متولد شد.
جدّ او استاد عبدالصمد بود که در شمار مردان با تقوا و حافظان قرآن به شمار میرفت و پدربزرگِ مادری او استاد (جلیل ابو داود) صاحب مقام مشهور و معروف در شهر ارمنت بود، اما پدرش استاد عبدالصمد یکی از مدرّسان حفظ و تجوید قرآن کریم بود، دو برادر او محمود و عبدالحمید در آموزشگاه (مکتب) قرآن را حفظ میکردند و برادر کوچک آنها عبدالباسط هم در سن شش سالگی به ایشان ملحق گردید.
این کودک با استعداد به مکتب استاد امیر در ارمنت ملحق شد و استاد به بهترین وجه از او استقبال کرد چرا که آثار مهارتهای قرآنی را (که با شنیدنِ تلاوت قرآن در شب و روز و صبح و شام برای او حاصل شده بود) در او دیده بود، استاد او خیلی از امتیازات و استعدادها را در شاگرد مستعدش میدید که او را از سایرین ممتاز میساخت مانند سرعت فراگیری، هوش و حرص و ولع شدید در تبعیت از استاد، و دقت در خوب اداء کردن مخارج الفاظ و وقف و ابتدا و صوت زیبایی که گوشها را با شنیدن و یا گوش دادن به آن مینواخت.
استاد عبدالباسط
استاد عبدالباسط در مرور زندگی خود گفته است: (10 ساله بودم که حفظ قرآن کریم را در خلال این مدت به پایان بردم، پدرم کارمندی (لوکوموتیوران) در وزارت نقل و انتقال و پدر بزرگم از علما بود... من از ایشان راهنمایی خواستم که قرائتها را چگونه فرا گیرم و آنها مرا به شهر طنطا در شمال مصر راهنمائی کردند تا به دست استاد (محمد سلیم) علوم قرآن و قرائات را فرا گیرم اما مسافت میان ارمنت که یکی از شهرهای جنوب مصر است تا طنطا در شمال، بسیار دور بود ولی موضوع، موضوع آینده و برنامهریزی برای آن بود، این بود که برای سفر آماده شدم اما یک روز مانده به رفتنم به سوی طنطا از آمدن استاد (محمد سلیم) به ارمنت مطلع شدیم، او آمده بود تا کلاسی برای آموزش قرائات در مدرسه دینی ارمنت بر پا کند، اهالی ارمنت استقبال شایستهای از او کردند و پیرامونش حلقه زدند چرا که ایشان میدانستند این مرد کیست و قدرت او در علم و قرآن را میدانستند و گویی قضا و قدر، او را در زمان مناسب به سوی ما روانه کرده بود، من به آنجا رفته و قرآن را نزد او دوباره مُرور کردم و متن (شاطبیه) را که متنی مخصوص به علم قرائات هفتگانه است، حفظ کردم.)
پس از این که استاد عبدالباسط به سن 12 سالگی رسید از هر شهر و روستا در استان قنا دعوتهایی به سوی او روانه شد، چرا که گواهی استاد سلیم نقطه اطمینان همه مردم بود.
در سال 1950 به زیارت آل بیت رسولا... صلی ا... علیه و آله و عترت طاهرینش رفت، آنچه باعث این امر شد محفلی بود که به مناسبت ولادت زینب کبری سلام ا... علیها بر پا شده بود، بانیان این محفل جمعی از بزرگانی از مشاهیر قاریان مانند استاد عبدالفتاح شعشاعی، استاد مصطفی اسماعیل، استاد عبدالعظیم زاهر و استاد ابوالعینین شُعیشَع و غیر ایشان از نخستین قرّاء رادیو بودند، پس از گذشت نیمی از شب و در حالی که مسجد زینبیه از گروه انبوه محبان آلالبیت علیهمالسلام که از هر نقطه آمده بودند موج میزد، یکی از نزدیکان عبدالباسط از مسئولان مجلس اجازه خواست تا این جوان با استعداد، 10 دقیقهای را به تلاوت بپردازد، او اجازه داد و قاری جوان از سوره احزاب در میان خیل آن جمعیت کثیر شروع به تلاوت قرآن کرد. سکوت همه جای مسجد را فرا گرفت و همه دیدهها به این قاری کوچک جلب شد که با جرأت در جایگاه قاریان بزرگ نشسته است، اما سکوت دقائقی بیش طول نکشید و تبدیل به فریادهایی شد که مسجد را میلرزاند، (ا... اکبر)، (ربنا یفتح علیک) که این فریادها مستقیماً از دل برمیخواست و به جای 10 دقیقه قرائت به یک ونیم ساعت ادامه پیدا کرد، حضّار تصور میکردند که ستونها و دیوارهای مسجد هم با آنها هم صدا شدهاند و گویی که صدای سنگها را میشنیدند که تنزیه و تسبیح میگفتند.
با پایان یافتن سال 1951 استاد (ضباع) از عبدالباسط خواست تا برای قرائت در رادیو اقدام کند ولی عبدالباسط با توجه به ارتباطش با مردم صَعید و نیز به جهت این که رادیو یک برنامه خاص و منظمی را میطلبد مایل بود که این قضیه را به آینده واگذار کند امّا استاد ضباع، نواری را که عبدالباسط در روز ولادت زینب کبری سلام ا... علیها خوانده بود و بسیار اعجاببرانگیز هم بود به هیئت داوران رادیو داد و همگان از اداء قوی و صوت عالی او تعجب کردند.
به هر حال در سال 1951 عبدالباسط به رادیو راه یافت تا یکی از ستارگان درخشنده آسمان تلاوت باشد، پس از به دست آوردن این شهرت در طول چند ماه، عبدالباسط ناچار بود که سر پناهی در قاهره بر پا کند و همراه با خانوادهاش که ایشان را از صعید منتقل کرده بود در جوار فرزند رسول خدا زینب سلام ا... علیها اقامت کند بانویی که مسبب شهرت و ملحق شدنش به رادیو شده بود و به قول میلیونها نفر از مردم او را چون موهبتی به اسلام و مسلمانان هدیه کرده بود.
با ملحق شدن او به رادیو، اقبال مردم برای خرید گیرندههای رادیویی زیاد شد و در بیشتر خانهها گسترش یافت و هر کس در یک روستا یا یک منطقه رادیویی داشت، صدای آن را بلند میکرد تا همسایگان هم صدای او را بشنوند بالاخص در روزهای شنبه مضافاً به این که محافل خارجی او هم مستقیم از امواج رادیو پخش میشد.
هیچ روزنامه رسمی و یا غیر رسمی از عکس و نوشتههایی که بر اسطوره بودن او دلالت دارد و مستحق تقدیر و احترام است، خالی نیست.
از سال 1331 ه. ش (1952 میلادی) در ماه مبارک رمضان و یا غیر رمضان، مسافرتهای او به دورترین نقاط عالم شروع شد،
حتی بعضی از دعوتهایی که از او میشد به مناسبت برگزاری یک محفل نبود بلکه از او دعوت میشد تا در آن کشور حضور داشته باشد و هنگامی که سۆال میشد به چه مناسبتی از استاد دعوت کردهاید؟ میگفتند که محفل به خاطر ایشان برگزار شده است چرا که هنگامی که استاد در یک محفلی حضور دارد فضائی از سُرور و شادی در آن مکان حاکم میشود.
این قضیه از استقبال کشورهای مختلف جهان از او در چارچوب استقبالهای رسمی و دولتی و یا مردمی معلوم میشود... رئیس جمهور پاکستان در میدان هوائی به استقبال او آمد او را ملاقات کرده و با او مصافحه نمود، در جاکارتا در کشور اندونزی در بزرگترین مساجد آنجا به تلاوت قرآن کریم پرداخت در حالی که هر گوشه مسجد از حاضرین پر شده بود و جمعیت با مسافت یک کیلومترمربع به خارج مسجد کشیده شده بودند و در میدانِ مقابل مسجد بیش از 250 هزار مسلمان تا صبح در حالی که سر پا ایستاده بودند به صدای او گوش میدادند.
از میان کشورهائی که عبدالباسط به آنجا سفر کرد، هند است، وی همچنین به کشورهای عربی زیادی مسافرت کرد، از مشهورترین مساجدی که در آن به تلاوت پرداخته است، مسجدالحرام در مکه، مسجد نبوی صلوات ا... علیه و آْله در مدینه منوره، مسجدالاقصی در قدس، مسجد ابراهیمی علیه السلام در فلسطین و مسجد اموی در دمشق و مساجد مشهور آسیا، آفریقا، ایالات متحده، فرانسه، لندن، هند و اکثر کشورهای جهان بوده است؛ هیچ روزنامه رسمی و یا غیر رسمی از عکس و نوشتههایی که بر اسطوره بودن او دلالت دارد و مستحق تقدیر و احترام است، خالی نیست.
سرانجام بیماری دیابت در او شدت گرفت، اما او با تناول غذاها و نوشیدنیهای مختلف با این بیماری به مبارزه میپرداخت ولی با اضافه شدن التهاب کبدی، دیگر توان مقاومت در برابر این دو بیماری را نداشت، او را به بیمارستان دکتر (بدران) در جیزه بردند، اما اطباء به او توصیه کردند که برای معالجه به لندن برود، او به آنجا رفت اما پس از اقامت یک هفتهای در آنجا از پسرش ابن طارق که همراه او بود خواست که او را به مصر برگرداند و گویی که احساس کرده بود که روزگار عمرش سپری شده است و وقت لقاء خداوند نزدیک است و براستی زندگی جز ساعتی نیست که به زودی میگذرد، روز وفات او به مَثابه صاعقهای بود که بر قلوب میلیونها مسلمان در هر مکانی از دنیا وارد آمد، هزاران نفر از دوستداران صدا، اداء و شخصیت او با تمام اختلاف زبان و... جنازه او را تشییع کردند، در این تشییع همه سفرای کشورهای جهان به نیابت مردمشان حضور داشتند و چون عبدالباسط سبب پیوند و علاقه در بین بسیاری از مردم در کشورهای مختلف بود، روز 30 نوامبر در هر سال، روز تکریم از این قاری بزرگ اعلام شد تا مسلمانان آخرین روز از یازدهمین ماه میلادی (نهم قوس) را در یاد داشته باشند؛ روزی که او از میان ما رفت و از زندگی این دنیا به زندگی جاودانی پیوست.
یاسر عبدالباسط از جمله یادگاران آن مرحوم است، یاسر درباره پدرش میگوید: استاد همیشه آرزو میکرد تا روزی فرا برسد که با آزادی قدس شریف بتواند در بیتالمقدس به تلاوت قرآن بپردازد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/1327